یه روز در طبیعت با خانواده
یه روز جمعه که خواستیم برای عوض شدن حال وهوای مامانی لیلا بزنیم به دامن طبیعت....ما ودایی ها وخاله ها ومامانی وبابایی....
فصل توت شده وآدم از این توت های درختی نمیشه بگذره ...یکم سرگرم توت خوردن و...تدارک آش رشته هیزمی همه پز(همه در پختنش نقش داشتند)...وبچه ها هم سرگرم بازی و...یه اسب که باکسب اجازه از صاحبش ...همه بر مرکبش پا گذاشتن جز دختری من که ترسیده بود پرت بشه پایین....چون چند لحظه قبل ترش دیده بود که صاحب اسب از رو اسب افتاد...واسه همین اصلا حاضر نشد سوار شه ومیگفت اقاهه رو انداخت ...
کانال آبی که اونجا بود شادی لحظات بچه ها رو مضاعف کرد ومدام تو آب بودن ......تاوقتی آب کانال قطع نشد این بچه ها سرگرم آب بازی بودند....حتی وقتی آب خیلی کم شده بود هم رضایت به ترک باز ی نمیدادن....
میگه دلم میخواد برم زیر این پل!!!
میگه دارم نقاشی میکشم....
بفرمایید آَش رشته
وقتی دیگه آب قطع میشه....