ثمین جونمثمین جونم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

وروجک کوهنورد

بازی(43) سرسره توپ.. تمرین دست ورزی با هماهنگی حرکات دست وچشم

یه سرسره ساختیم به کمک سینی وبالشتکای مبلمون.... توپامونم اومدن کمکمون.... یه سد بالشتکی هم واسه جلوی سطح شیبدارمون ساختیم تا توپامون که سرازیر میشدن  پشت سد گیر کنن وتوپ بعدی بهشون برخورد کنه وهرکی با دقت بیشتری پرتاب میکرد تا به توپ های قبلی برخورد میکرد امتیازش بیشتر میشد .... این تمرین تمرکز وهماهنگی چشم ودست بود تازه برای جمع آوری مجدد توپ هاش خیلی انرژی صرف میشد که برای تخلیه شدنشون بازی مناسبیه... ...
20 دی 1393

ازی(42) تبحر پیدا کردن در چیدن پازل های چندتیکه

این پازل رو به خوبی میچینه... دوتیکه،سه تیکه، چهارتیکه،پنج تیکه.... خودش جعبه پازلاشو اورده ومشغول چیدن شده وبعدشم اینجور به سازهاش تکیه شون داده منم به دیدن دعوت کرده..................     | شنبه بیستم دی ۱۳۹۳| 10:27 | مامان سمیه جون | رد پاهاتون   ...
20 دی 1393

بازی(41)بازهم تمرین خلاقیت وتصویر سازی

اما این دفعه با لگوهاش سعی میکنه یه چیزایی که برای من قابل فهم باشه بسازه وبعدم صدام میکنه وبهم توضیح میده که چی ساخته....  اینجا برج دست ساز دخترم مستقرشده      اینم قطار دخترم که به قول خودش داره میره تهران پیش جونش(خاله فا...
20 دی 1393

بازی(41) تمرین تخیل وساخت وساز با لوازم آشپزخونه مامانی

یه روز تعطیل ما توخونه مامانی لیلا....منو ومامانی سرگرم صحبت کردن مابین صحبتامون یکی به پای من چسبیده بیا استخرمو ببین ....مامان خوشگله  استخر درست کردم .... به خودم اومدم ودستمو دادم به دستش وبه این صحنه رسیدیم... اینم استخر تخیلی دختری........................     ...
20 دی 1393

بازی(39)پیتزاپزون

یکم خمیر پیراشکی درست کرده بودم که ازحواس پرتی یادم میره باقی مونده اش رو بذارم تو فریزروتوهمون یخچال میمونه ومنم بعد دوسه روز چشم بهشون افتاد و قبل از اینکه بذارمشون دوذ به استفاده بهینه رسوندمشون یعنی دادم به دختریم تا باهاشون بازی کنه بعدم رفتم تو آشپزخونه مشغول پختم املت تا کارم تموم میشه ثمینو صدا میکنم میای سفره رو پهن کنی ؟میگی :کاردارم میگم چیکار؟میگی پیتزا درست میکنم   ...
4 دی 1393

بازی(37)شهردکمه ای

توخونه مامانی وقتی کلافه میشه واز مداداشو کتاباشو اسباب بازیاش خسته بشه دنبال جعبه دکمه میگرده ومیگه مامان جون:دمه ها(دکمه ها)رو میخوام...   اینجا بابایی رو صدا میکنه که بیا بامن دکمه بازی کن...... بابایی ام مشغول دیدن اخباره ومنو که با لپ تاپم سرگرمم رو صدا میکنه که بیا با بچه بازی کن... واینم ادامه ماجرا که من از این شهر شلوغ دکمه ای یکیشو انتخاب میکردم وگوشه سینی میذاشتم ازش...
4 دی 1393

بازی (38)آشنایی با ذره بیین

یه ذره بین داشتم مال قبل ترها بود وتازه تو خونه مامانی چشمم بهش افتاد واوردمش خونه واسه ثمین گفتم ممکنه تو فهموندن معنای بزرگنمایی به این دانشمند کوچک  مفید واقع بشه.... شب بود برگشتیم خونه ویه تیه نون کوچیک وشکر مورچه ها برای کشوندن این تیکه نون ،ثمینو صدا کردم بیاد این صحنه رو ببینه  بهش گفتم اینا همه با هم همکاری میکنن تا این دونه رئ به خونشون برسونن تو تا موقع نگاهشون کن من الان میام... رفتم تو اتاق واسش ذره بین اوردم اما ای داد بیداد... ...
4 دی 1393

بازی(36)کاردستی چراغ راهنمایی

یک ماهی از این موضوع میگذره ...   طبق برنامه هفتگی که شام میریم بیرون توی یک غذاخوری منتظر سفارشمون بودیم وثمین جونم مثل همیشه مارو به جواب دادن به سوالای بیدریغش وادار میکرد...یهو چشمش به برچسب دراین محل سیگار کشیدن ممنوع افتاد وپرسید مامان جون این چیه؟کی اینو کشیده ؟ منم در پاسخ:این علامت ممنوعه وقتی یه دایره قرمز دیدی که توش یه خط مورب کشیده بودن یعنی ممنوعه وای...
4 دی 1393

سلام زمستون...

یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا.   ... وداع آخرین روز پاییزمون با گریه هاش همراه شده بود با بغضی که از سپیده دم ترکیدوتا ثانیه های ورود زمستون بارید ،شایدم دل پاییز بزرگتر از  تصور من ومن هاست شاید این آب وگلاب پاشی واسه خوش آمد گویی زمستون بوده... سلام به همه آرزوهای برفی ،سلام به سپیدی لحظه های در انتظار... سلام وسلام خوش اومدین روزای سرد وبرفی......................... | یکشنبه سی ام آذر ۱۳۹۳| 22:59 | مامان سمیه جون | رد پاهاتون   ...
30 آذر 1393